شروع

متن مرتبط با «همکار» در سایت شروع نوشته شده است

دوست ، همکار ،مشاور

  • دیگه هرچی فکر کردم از خیلی بچگیم چه چیزهایی یادمه متاسفانه هنوز چیز زیادی به خاطر نیاوردم برای همین امروز رفتم سراغ یه چیز ذیگه که امروز بهش رسیدم.میخوام از زمانی که یادم میاد از کسانی بنویسم که خواسته یا ناخواسته ازشون کمک گرفتم و حرفاشون تو زندگیم تاثیر داشت. میخواستم فقط منفیاشو بنویسم ولی مثبتها رو هم خوبه که بنویسم.اولین چیزی که فعلا یادم میاد حرف پسر دایی کوچیکم بود که وقتی ما تهران بودیم اون سربازی بود و یه روز که اومد پیش ما به من گفت حتما یه حرفه ای یاد بگیر که بعد از اتمام درسات بدردت بخوره و بتونی پول در بیاری. خودش تعمیرکار حرفه ای لوازم الکترونیکی بود و من هم به الکترونیک علاقه داشتم. حرفش برام خیلی جذاب بود گرچه کاری براش انجام ندادم ولی اون زمان یادمه خیلی روم تاثیر خوب گذاشت.من تو بچگی خیلی سر به زیر و به اصطلاح آقا بودم و همین متاسفانه نکته مثبتی نبود چون به خاطر خجالتی بودن حتی رقص هم یاد نگرفتم و هنوز هم بلد نیستم (هنوز هم دلم میخواد یاد بگیرم ، نمیدونم بالاخره میشه یا نه ولی خیلی دوست دارم).تو محله حوزه 6 تهران که زندگی میکردیم. خونه های سازمانی راه آهن. پدرم تو مخابرات راه آهن بود و چون اصلیتمون شمالی بود ، بچه های محل بعضی وقتها ما رو به خاطر شمالی بودن مسخره میکردن و این دلیل دیگه ای بود که من زیاد با بچه های محل صمیمی نباشم. البته یادمه خیلی فوتبال بازی میکردیم و یه دوست صمیمی داشتم به اسم شهرام که از وقتی از تهران رفتیم رشت دیگه ازش خبری ندارم. یادمه ما همش با هم بودیم. اون زمان جلوی در خونه های یک طبقه و ویلاییمون یه پله یا جای نشستن از بتن درست کرده بودند که ما روش مینشستیم و حرف میزدیم یا تو محوطه بازی میکردیم.من عاشق دوچرخه سواری بودم و خیلی از او, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها