همسر سابقم و خانوادش

ساخت وبلاگ

امروز میخوام درباره خانواده همسر سابقم با برداشتی که خودم داشتم صحبت کنم. من چون پدرم کارمند بود و همیشه کم پول بود و این رو ما احساس میکردیم و برامون نارحت کننده بود ، من همیشه میخواستم اینقدر پول داشته باشم که هم خودم بی نیاز باشم و هم به دیگران کمک کنم ولی همسر سابقم چون وضع مالیشون خوب بود هیچ احساسی نسبت به پول نداشت. پدر همسر سابقم بازاری بود و اونطوری که خودش بارها گفته بود از 7 یا 9 سالگی رفته بود و شاگرد مغازه کفش فروشی شده بود و حتما خیلی هم زحمت کشیده بود و با تلاش خیلی خوب و جمع کردن درآمدش (برعکس پسرهای بی عرضش) تونسته بود همون مغازه ای که شاگردش بود رو بخره . واقعا احسنت داشت . ولی خوب در عوض هیچ کاری هم با خونه نداشت و همه کارها با خانمش بود. همراه پدر خانم سابق بنده مادرش و پسر یکی از فامیلها که از کوچکی پیششون بود زندگی میکردن. اونطوری که خانم سابقم میگفت پدرش صبحها میرفت و ساعت 10 یا 11 شب برمیگشت و فقط هم میرفت و جلوی تلویزیون مینشت و هیچ کاری با هیچکس نداشت. البته ابهت خودش رو داشت و بچه ها ازش حساب میبردن چون مادرشون بهشون یاد داده بود که از باباشون حساب ببرن. این پدر و مادر مثل خیلی از پدر و مادرها بلد نبودن بچه هاشونو خوب بزرگ کنن که البته مشکل منم هست و مثلا اینا رو میذاشتن خونه و میرفتن مسافرت یا مثلا خانم سابقم تعریف میکرد که یه بار بچه که بوده از یه چیزی ناراحت میشه و میره پشت جالباسی قهر میکنه و قایم میشه و میگه 1 روز رو اونجا بوده و پدر و مادرش محل نذاشتن و بالاخره یکی از آشناها میاد و میارتش بیرون. در کل رفتار مناسبی نداشتن باهاشون . بازم تاکید میکنم که خیلی از پدر مادرا این کمبودها رو دارن. خلاصه این سه تا بچه یکیش میشه خانم من که فکر میکرد که خیلی زیباست و پدرش خیلی پولداره ، البته مقداری زیبا بود و پدرش هم دارایی هایی داشت و یه پسر بزرگ که متاسفانه در زندگی من نقش منفی بزرگی داشت و یه پسر کوچکتر که خیلی بدبخت بود. دختر خانواده تونست فقط تا فوق دیپلم بخونه و بعدش نشونده بودنش خونه تا شوهر کنه از اون دخترهای آفتاب و مهتاب ندیده. پسر بزرگ خونه رفته بود لیسانس بگیره از دانشگاه آزاد یه شهر دیگه که همون اوایلش ول کرده بود و اومده بود چون مغزش نمیکشید . پسر کوچک هم که دیپلم هم نداشت و رفت و تو مغازه پدرش کار کرد. پدر خانواده یه مغازه وسط بازار داشت و 3 تا مغازه داخل شهر (جای نسبتا خوب) و 3 طبقه خونه . تو کل فامیل میگفتن هر کسی این دختر رو بگیره دیگه از لحاظ مالی غمی نداره چون باباش میخواست یه طبقه خونه هم به دخترش بده . ظاهرا پسر خالش هم دنبال این دختر بود ولی متاسفانه من خوش شانس تر بودم. زمانی که پسر بزرگ میخواست کار کنه یکی از مغازه ها رو باباش داد بهش که شروع به کار کرد ولی دز آمد مناسبی نداشت . بعد از یه مدت اون مغازه رو داد اجاره و یکی از مغازه هاشو فروخت و یه مغازه بزرگترشو تجهیز کرد و داد به پسر بزرگش که کار کنه که هنوزم اون رو داره ولی بازهم این پسر عرضه نداشت درآمدی داشته باشه و هنوزم که هنوزه مغازه از باباست ، خونه رو بابا داده و مایحتاج اصلیشون رو هم بابا میخره این پسر فقط تونست زنشو نگهداره و یه بچه دزست کنه .به این برادر بزرگه خیلی افتخار میکنن و بچه عقل کل تو فامیلشون همین پسر بزرگ بی عرضه هستش. برسیم به پسر کوچک که باباش همزمان با ازدواج من ، مغازه بازار رو کلا داد به پسر کوچک که خودش کار کنه و زندگی خودش و بابا رو بچرخونه . بعد از ازدواج من چون اصلا برام دارایی پدر خانم اهمیت نداشت و اصلا در فکر این که بخوان به من خونه بدن و این حرفها نبودم . مادر من توسط من تونسته بود یه خونه کوچک تو دیلمان بخره . وقتی من ازدواج کردم اونجا رو بازسازی کردم و خوشکلش کردم و رفتم اونجا نشستم. البته طبقه 5 بود و آسانسور هم نداشت ولی مال خودمون بود. که بعد از یه سال یه خونه تو روذباری و بعد از 2 یا 3 سال یه خوه بزرگ تو شهرداری رشت خریدم. که الان خانواده خانم سابقم و خودش میگن باباش برام خونه رو خریده بود و اینم روی این اصل میگن که وقتی من بدهکار شدم و باید پروژه ها رو تموم میکردم و پول بیمه و مالیات و ارزش افزوده و طلبکار را رو میدادم . حدو 50 یا شاید تا 70 میلیون تومن پدر خانم سابق به من کمک کرد و مادر خانمم هم حدود 10 میلیون تومن و مادر خودمم هم حدود 6 میلیون و خانمم هم تقریبا همه طلا هاش رو فروخت. اون زمان خونه من حدود 300 میلیون تومن می ارزید و خانمم بارها گفت که خونه رو بفروشیم و بدهی ها رو بدیم و یه خونه کوچک تر بگیریم ولی چون من اون خونه رو خیلی دوست داشتم قبول نکردم و متاسفانه از همون اول هم خونه رو به اسم خانمم کردم که همین هم شد نکته منفی ماجرا چون بعدها گفتند که پدرش براش خونه خریده و به اسمش کرده، خیلی جالبه . در هر صورت من با کله شقی خونه رو نگه داشتم و بدهی ها رو دادم و همه چیز رو تسویه کردم. بدهی من خیلی زیاد بود و در نهایت من حدود 200 میلیون تومن هم ضرر کردم ولی تونستم مشکلات رو جمع کنم. در برهه ای از زمان که من بدهکار بودم ، هم به بانک هم به مردم و هم به اداره مالیات و حدود 6 تا 7 پروژه ناتمام داشتم ، یه زمانی به فکر فرار افتادم ولی چون شرکای شرکت خانمم و خواهرم بودند مجبور بودم بمونم و بجنگم که البته پیروز شدم . از مسیر دور شدیم . پسر کوچک هم متاسفانه با این که تو بازار بزرگ شده بود خیلی بی عرضه بود . ابتدا همون زمان بعد از ازدواج ما با دختر خالش ازدواج کرد و چون آدم وابسته ای بود، ببخشید این عبارت رو به کار میبرم ولی هیچ کلمه ای حق مطلب رو ادا نمیکنه، مثل سک دنبال خانمش بود . من به خانمم گفته بودم که همراه جهیزیه یه قلاده هم برای این پسر خریدن. متاسفانه حرف بدیه ولی خانوادش هم این رو قبول داشتن. این پسر خیلی ولخرجی برای زنش و خانواده زنش کرد ولی در نهایت نه تونست زنشو نگه داره و نه مغازش رو . بعد از حدود 5 سال اینقدر خانمش رو گنده کرده بود که دیگه خانمش هم آدم حسابش نمیکرد و اونم رفت با یه دختره دوست شد و از خانمش جدا شد. باباش بهش هم مغازه داده بود و هم یه طبقه خونه. اگه یادتون باشه باباش 3 طبقه خونه داشت که یکی رو خودش مینشست و یکی رو داده بود به پسر بزرگ و یکی رو هم پسر کوچک. پسر کوچک قبل از اینکه بخواد گند بزنه به زندگیش در آمد خوبی نداشت و بعد از این قضیه هم باباش گفت اگه بخوای زنت رو طلاق بدی، چون زنش دختر خالش بود و آبروی باباش تو فامیل میرفت، باید همه چیز رو بدی و بری یعنی مغازه و خونه رو ازت میگیرم و در نهایت پسر کوچک زنش رو طلاق داد و با اون دختر ازدواج کرد و از خونه و مغازه رفت ولی چون عرضه نداشت هنوزم که هنوزه خرجش با خانوادشه.

شروع...
ما را در سایت شروع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmjdream بازدید : 187 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 18:03