از آبان تا دی ماه 1383

ساخت وبلاگ

ارتباط من و خانمم از زمان صیغه تا ازدواج ( یا عقد راستش یادم نیست ) خیلی خوب بود ولی از همون زمان هم مشکلات زیادی با طرز فکر خودمون و خانوادهامون داشتیم . مثلا من از الیگودرز که میومدم اول میرفتم خونه خودمون یعنی خونه مادرم و بعد چند ساعت و یا از صبح فردا ( اگه شب میرسیدم رشت ) میرفتم پیش خانمم و تقریبا همیشه شام و ناهار اونجا بودم و برای خواب برمیگشتم خونه خودمون ( تو این زمان ما عقد بودیم ) خانمم خیلی اصرار داشت که من از الیگودرز که میرسم مستقیم برم خونه اونه و این کار از نظر من درست نبود ولی یک بار این کار رو کردم و البته با واکنش بد مادرم روبرو شدم و این ناراحتی رو به خانمم هم منتقل کردم که باعث نارحتی شد. یکی دیگه از مشکلات ما وقتی من الیگودرز یعنی سر کار بودم صحبنهای تلفنی ما بود که روزانه ساعتها طول میکشید و علاوه بر پول تلفن زیاد که البته برام مهم نبود چون درآمد خوبی داشتم ، منو کلافه میکرد و چون احساس میکردم که خانمم تنهاست و من مسئولم که نذارم ناراحت بشه سعی میکردم تا جایی که میتونم صحبت کنم و این ناراحتیم رو بهش منتقل نکنم. البته وقتی که خسته و کلافه میشدم خوب لحن صدا تغییر میکرد و همین هم باز بعضی اوقات باعث دلخوری میشد. مشکل دیگه این زیاد صحبت کردن این بود که من به قول خودم جای نفس کشیدن نداشتم یعنی خانمم از تمام ساعتهای زندگی من خبر داشت ومن هیچ ساعتی رو نمیتونستم مثل قبل راحت باشم و به کسی جواب پس ندم. البته گفتم که این عذاب وجدان مزخرف من که نمیخواستم ناراحتش کنم همیشه باعث میشد هم خودم ناراحت بشم و در نهایت اونو ناراحت کنم. چون وقتی چیزی رو میخواستم انجام بدم و احساس میکردم که ممکنه ناراحتش کنه و چون دوست نداشتم ناراحت بشه یا انجامش نمیدادم که همین ناراحتم میکرد و عکس العمل خوبی نشون نمیدادم و یا مجبور بودم یواشکی انجامش بدم که نفهمه و ناراحت نشه که متاسفانه در اینجور مواقع همیشه حس ششمش به کار میفتاد و اینقدر سئوال میپرسید که بالاخره به قول معروف مچ منو بگیره و بفهمه من چه کاری رو بدون گفتن به اون انجام دادم و همین مسئله یکی مشکلات همیشگی ما بود که بعد بهش میرسم. یه مثال از همین مشکل . زمانی الگودرز بودم یه جمعه ای قرار شد بریم به یه دریاچه معروف الیگودرز که اسمش الان یادم نیست و من چون فکر میکردم الان اگه بگم میخوام برم گردش خانمم ناراحت میش و میگه چطور بدون من میتونی بری گردش و از این حرفا، بهش نگفتم و از صبح که رفتیم من گوشیم رو  روی حالت بدون آنتن گذاشتم تا بعدازظهر که اومدیم و خانمم سراسیمه زنگ زد که تو کجایی که من هزار بار از صبح تا حالا شمارتو گرفتم و خیلی ناراحت شد و بالاخره بعدا فهمید که من کجا رفتم . حالا موضوع رو من اینطور برنامه ریزی کرده بودم که ما چون تو منطقه ای بودیم که بعضی وقتها آنتن ضعیف میشد و ما هم 2 تا تونل داشتیم و وقتی تو تونل بودیم و تو مناطق خاصی میرفتیم آنتن موبایل نداشتیم ، آنتن نداشتن من موضوع خاصی میتونست نباشه ولی موضوعی شد که تا آخر عمر زندگی قبلیم یادآوری میشد و یکی از نمونه های دروغ گویی من بود.

بالاخره ما ازدواج کردیم و من از کار الیگودرز اومدم بیرون و تو یه پروژه تو رشت شدم رئیس کارگاه و نزدیک خانوادم . اوایل که خوب بود ولی کم کم مشکلات پیدا و زیاد شدند.

شروع...
ما را در سایت شروع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmjdream بازدید : 173 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 18:03