آبان ماه سال 1383

ساخت وبلاگ

من در الیگودرز تو یه پروژه عمرانی به عنوان مسئول واحد نقشه برداری کار میکردم و حقوق خیلی خوبی میگرفتم و صد البته پس اندازی نداشتم . مادرم که مدتها در فکر ازدواج من بود به من گفت که دیگه باید ازدواج کنم و وقتش گذشته و از این حرفا و گفت که یه دختر خیلی خوب برام پیدا کرده که دختر دوستش هستش . بالاخره رفتیم خواستگاری و جواب بعله هم گرفتیم . حالا معیار من برای انتخاب همسر چی بود؟ منی که خودم رو عقل کل میدونستم فقط معیارم این بود که چون میدونستم وضع مال خوبی خواهم داشت و اینقدر به خودم مطمئن بودم که فکر میکردم با هر نوع آدمی میتونم بسازم ، فقط میخواستم کسی کنارم باشه که اگه یه بار من دچار لغزش شدم منو کمک کنه و به راه راست بیاره ! واقعا چه معیار احمقانه ای ! اینقدر نادان بودم که اینو نمیدونستم که اگه کسی بخواد بلغزه و نخواد درست بشه هیچکس نمیتونه کمکش کنه . خلاصه با این معیار احمقانه من ابتدا صیغه و بعد از مدت کوتاهی ازدواج کردم. دارم اینو مینویسم و سعی میکنم با جزئیات و عادلانه بنویسم که خودم شاید بفهمم که چقدر مقصر بودم و بدونم که باید چطور اشتباهاتم رو جبران کنم . این فکر مثل خوره به جونم افتاده که باید برگردم و دوباره با خانمم زندگی کنم ؟ یا زندگی خودم رو اون طور که فکر میکنم درسته ادامه بدم و خانم قبلی رو فراموش کنم. من همیشه فکر میکردم که باید تو زندگیم کارهای زیادی برای زندگی دیگران انجام بدم و رسالتم خیلی بزرگ هستش چون به توانایی خودم ایمان دارم ولی امروز به این فکر افتادم نکنه وظیفه من درست کردن زندگی خودم بود و اینو نفهمیدم و خرابش کردم . البته در خراب کردنش فقط من مقصر نبودم ولی نصفش که گردن من بود. میخوام اتفاقات زندگیمو تا اون جایی که حافظم یاری میکنه همراه با عکس العملهای اتفاق افتاده بنوبسم شاید نوشتن و مرورش به فهمیدن جایگاهم کمک کنه. از زمان صیغه تا زمان ازدواج ما، تو کار الیگودرزم موندم و هرچقدر خانمم اصرار کرد که همونجا بمونم و یه خونه تو شهر بگیرم که خانمم بیاد الیگودرز پیش من ، من قبول نکردم چون این فکر رو کردم که من از ساعت 6 صبح میرم سرکار و ساعت 7 شب میام طی این مدت خانمم باید تنها بمونه و خیلی براش سخت میگذره . اگه تو شهر خومون باشیم بالاخره میتونه اگه دلش گرفت یه سر پیش هر کسی بره . تازه شهر رشت از لحاظ آبادانی کجا و الیگودرز کجا متاسفانه قابل مقایسه نبودند و دنبال کار تو شهر خودمون یعنی رشت گشتم . حدود سه تا چهار ماه ما صیغه بودیم . خانواده خانمم اینا کلا فامیلاشون هم خیلی با ایمان رفتار میکنن و رسم هستش که زن با شوهرش رسمیت پیدا میکنه و تنهایی زیاد مورد قبول نیست. خانم من هم که یه دختر فقط تو خونه مونده و به اصطلاح قدیمیا آفتاب و مهتاب ندیده بود ، برای همین هم وقتی ازدواج کردیم به خاطر تمام دلایل بالا به من خیلی وابسته بود و البته حق هم داشت ، که البته من اینو هیچوقت قبول نداشتم و درک نکردم و اشتباه میکردم. من دوست داشتم خانمم مستقل باشه ، سر کار بره ، رانندگی یاد بگیره ، با دیگران راحت اخت بشه ، اهل مهمانی باشه ، با من در تنوعهای مختلف همراه باشه ولی متاسفانه اشتباه میکردم و درک درستی از خانمم نداشتم و انتظار بیجا داشتم و این یکی از بزرگترین مشکلات من بود. 

شروع...
ما را در سایت شروع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmjdream بازدید : 135 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 18:03